توي اين قصه بايد گوش به صداي تيشه بدهي. صداي تيشه است كه ميگويد راه كدام است و چگونه بايد به سرزميني افسانهاي پا نهاد. صداي تيشه است كه تو را ميرساند به دامنه سهند خفته. سرزمين رنگ و آبادي. تا گندم و آب و خورشيد را برايت ترجمه كند. بادهاي بهاري را در چله تابستان برايت بنوازد. گوش جان به صداي تيشه كه بدهي ميرسي به سرزمين گندمزارهاي بي پايان. رقص زندگي در متن زندگي. سرزمين رودهاي هميشه جاري. سرزمين درختان سر به فلك كشيده تبريزي. كشتزارهاي بيكران و كشاورزاني همه مشغول. اين خلاصه جايي است كه به آن كندوان يا كندجان ميگويند. روستايي صخرهاي در 18 كيلومتري اسكو و تكيه داده به دامنه سبز كوههاي سلطان داغي.
حيله ور
به ابتداي قصه كندوانيها ميرسيم. آن هم نه در دل كوه، روي قلهها كه در زير زمين. فصلي است كه بايد خوانده شود تا به فراز و نشيبي به دامنههاي سهند برسد. تازه آنجاست كه كوهكني آغاز ميشود. «حيلهور» نام گمي است. كمتر شنيده شدهاست. قصه متروكي است. جاده را كه از اسكو به كندوان بكشاني. حيلهور در دل چشمانت مينشيند، متروك و منزوي. حيلهور خلاصه چند خانه زيرزميني است كه به سبك كندوان كنده شده است. با معماري ظريفي كه حتي جاي پيه سوز هم در ديوارهاي آن كنده شده است. آغلها كندهكاري شدهاند و اطراف آبشخورها يله و رها. حيلهور قصه زندگي پنهان كندوانيها بود. بايد آنقدر به آن نزديك شوي تا بتواني نبض يك زندگي كهنه و تمام شده را در دالانهاي آن بشنوي؛ نبضي كه با آمدن مغولها به اين سرزمين كند شد و دوباره بر دامنههاي قله سهند و در روستاي كندوان ضرب گرفت. البته فقط مغولها نبودند كه قصه زندگي در اين روستاي زيرزميني را پايان دادند. برف هم بيتقصير نبود. اصلا برف پايه آن را گذاشت و مغولها كار را تمام كردند. اين طور ميگويند.
سمفوني رنگها
همپاي قصه مردمان حيلهور به سوي دامنه سهند كه بروي به روستاي كندوان ميرسي. روستايي كه بين 3 تا 12 هزار سال و حتي بيشتر از آن برايش تاريخ قائل ميشوند. هرچه باشد به روزگار بسيار دور ميرسد. بسيار دورتر از آنكه گمانها به آن برسد. صبح را اگر به روستاي كندوان كشيده باشي با سمفوني از رنگها ميزبانت ميشود. صبح كه ميرسد؛ خانمهاي خانه، طراوات را به كوچه ميآورند. آب و جارو و خانه تكاني. بعد هم كوچه تكاني. خاك نم خورده كه پا به پايت ميآيد و ميرود. كوچهها بوي تازگي ميگيرند. خاك نفس ميكشد. گليمها و چهل تكههاي رنگارنگ است كه در بلنداي ستيغ كوههاي سهند بر دست زنان روستا تكان ميخورد و سمفوني تكرارناپذير رنگها را به تصوير ميكشند. همان زمان اگر در كوچههاي تنگ و باريك كندوان گذر كني، بوي نان محلي تو را به سفرههاي ساده كه زيبايي خويش را از همين طبيعت وحشي و بكر گرفتهاند، ميبرد.
فرهادتر از فرهاد
ما هم صبح را كشانديم به كندوان؛ اما از، زرنگتر گردشگرهاي فرانسوي بودند كه به احتمال طلوع خورشيد اينجا آمده بودند و آرام آرام كوچههاي تنگ پيچ در پيچ روستا را پايين ميرفتند و برميگشتند. ما هم آرام آرام راه خانهها را ميگيريم، پا به پاي قصه همان روز. همان روز كه اهالي، حيلهور را با همه خاطراتش با همه لحظههايي كه ثبت شد و شايد هم نشد، گذاشتند و رو به سوي كندوان آوردند. كندوان يعني زبان سنگ و تيشه. زبان دست و سنگ و تيشه و ديگر هيچ. پناهي بايد تا سر به آسودگي روي بالش بگذارند. پس تيشه برداشتند و به كار سنگ شدند. كندن و خراش دادند. چرا در اين ميان تنها آوازه فرهاد عالمگير شد، نميدانم؟ موضوع اگر شيرين بوده باشد كه او ميدانست فقط فرهاد را شيداي خود ميكند و همسفر خسرو ميشود. نه پس موضوع فرهاد بوده نه شيرين. به هرحال اينجا تا روزگار بوده، فرهادها به دنيا آمده و فرهادتر از دنيا رفتهاند. بيستون اگر قصهاش با نخستين تيشه فرهاد شروع و با آخرينش به پايان رسيد، اما در كندوان سنگ و تيشه همچنان در كار قصه ساختناند.
كندجان
اهالي كندوان را كندجان ميگويند. استعارهاي از شباهت خانههاي كلهقنديشان به كندوي عسل. آنها خانههايشان را هم كران مينامند. كرانهايي كه نه تنها آنان را از چنگال مغولها رهاند، بلكه هواي مطبوعي را به آنها داد تا زمستان و تابستان را با طعم بهار نوش كنند.
تقريبا تمام خانهها رابا تيشه دستي كندهاند، ولي چنان با ظرافت و دقتي اين كار را كردهاند كه باوركردني نيست
كرانها باشيارهايي از هم جدا ميشود. تازه اينجاست كه شيارها كوچه ميشوند. كوچههاي همسايگي، كوچههاي دوستي. روي بعضي از شيارها هم پلي است تا اين كرانه را به آن كرانه برساند. همسايگي است ديگر، رد نگاهي بايد. آدمي بدون آدمي ميميرد. اينجاست كه پل مقدس ميشود و معنا مييابد، پلهاي چوبي مقدس. تازه چوبش و سنگش به يك اندازه معنا ميگيرد. حتي فولاد و آهنش، اما پلهاي روستا از چوب است. روستاي مسجد، حمام، مدرسه و آسياب هم دارد.كران مسجد، يكي از بزرگترين كرانهاي روستا را تشكيل داده است.
كرانها در كندوان 2 يا 3 طبقه هستند طبقات بيشتر از داخل خانه بهم ارتباط ندارند. خارج از كران، پلكانهاي بسيار زيبايي از بدنه خودكرانهاست كه تو را به طبقات بالا ميرساند. طبقه همكف، بيشتر اصطبل و طبقات دوم و سوم و چهارم مسكوني است و در بعضي موارد از طبقه چهارم به عنوان انبار نيز استفاده كردهاند.
آبريزها كنار معابر و خارج از كرانها و محيط مسكوني قرار دارند، هر چند خانواده به طور مشترك يك آبريز دارد. آبريزها داراي چند محل نشيمن انباره هستند كه به شيب زمين بستگي دارد. به علت قطر و ضخامت زياد كرانها، ايجاد نورگير در طبقات پايين كار بسيار مشكلي است. به اين دليل نورگيرها بيشتر در طبقات بالا واقع است. جنس پنجرهها از چوب و به شكل شطرنجي قطعات كوچك شيشه در آنها تعبيه شده است. در بعضي خانهها علاوه بر اتاقها، با دقت و حوصله بالكن وسيع و كشيدهاي نيز جلوي پنجرهها كنده و درست كردهاند. درها و پنجرههاي باريك به اين بالكنها باز ميشوند و زنان با ذوق روستا در قسمتهايي از اين بالكنها گلدانهاي شمعداني قرار دادهاند و در مواقعي بندي بر اين بالكنها كشيدهاند و لباسهاي رنگارنگشان را روي آن پهن ميكنند تا خشك شود.
تقريبا تمام خانهها را با تيشه دستي كندهاند، ولي چنان با ظرافت و دقتي اين كار را كردهاند كه باوركردني نيست. ديوارها، تاقچهها، جاي درها و پنجرهها چنان استادانه كنده شدهاند كه بيشتر به وهم ميماند تا واقعيت. خوشبختانه جنس سنگها چنان محكم است كه با تراشيدن آنها باز هم ميتوانند چند طبقه روي هم را دوام بياورند. بعضي خانهها هم در كوههاي بزرگ و به هم چسبيده و به صورت پشت به پشت يا پهلو به پهلوي هم ساخته شدهاند كه در مواردي، اين خانهها با يك دريچه كوچك به يكديگر متصلند و ساكنان از طرق همين گذرگاهها با يكديگر ارتباط دارند؛ كرانهاي بينظيري كه نمونهاش تنها در گورمه تركيه ديده ميشود.
اگر ميشد اين اما و اگرها را برداشت نه به زور كه با منطق، چقدر زندگي زيبا و دلپذير ميشد. اما نميشود كه نميشود. اينجا هم زندگي، بكر باقي نمانده است. زندگي كهنه ديروز به شكل بيرحمانهاي به محاصره تيرهاي برق و سيمهاي زمخت و سياهشان درآمده است. جمعيت در حال افزايش، اهالي، مجبور كرده با ساختن خانههايي از آجر و سيمان نظم طبيعياش را به هم بزنند و كسي نيست كه از اين ناهمخواني دهشتناك و بيمعنا دلش به درد نيايد. گرچه به امكانات گردشگري كندوان تا حدودي توجه و سنگفرش خيابانش بازسازي شده است و براي آب شفابخشش چارهاي انديشيدهاند، اما اين مقدار براي اين ميراث 3 هزار ساله نياكان بسيار كم و بي مقدار است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر